می خواستم تنهایی بدوم
می خواستم تنهایی بدوم
بچه هم که بودم دوست نداشتم مسابقه دو بدهم و به ته خط که رسیدم محکم دستم را به دیوار بکویم هیچ وقت .یکی از کارهایی که خدا می توانست برایم بکند این بود که برگزاری مسابقه دو را برای همیشه غیرممکن کند . آن وقت هیچ کسی از این که در دویدن از بقیه بهتر بوده به خودش نمی بالید و هیچ کس هم از این که باخته نفسش نمی برید . خدا می توانست به خاطر من این تنازع بقا را کم کند اگر دوستم می داشت .
فقط دارم پیشنهادم را می گویم .
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط عامر غیاثی |