خیال می کنم در آبهای جهان قایقی است
از طعم گیلاس تا پنجاه کیلو آلبالو
می خواستم تنهایی بدوم
فقط دارم پیشنهادم را می گویم .
آمیز قلمدون
دلم می خواست سرمو می ذاشتم روی شونه ت و آهسته به خواب می رفتم ( لبخند تبداری می زند ) شونه های تو مهربان ، قوی و خیلی خوبه شوکت . اگه یه شب فقط یه شب سرمو می ذاشتم روی شونت ،نه ! حتّی اگه یه لحظه دستتو می ذاشتی روی شونه های من ...اوه اگه می دونستی چه کمالی ، چه قدرتی به ام می داد !( سمت پنجره می رود .) اون وقت شکسته ای برات می نوشتم که توی موزه ها بذارن .
درگاهی پنجره
زویا پیرزاد
مثل همه عصرها
درگاهی پنجره
نقاشی اثر ونگوگ
بازی انسان ها
ژیواگو در پشت میز سابقش کنارپنجره در اتاق انترن ها کار می کرد او در میان توده های کاغذ همه نوع و شکل که در جلو او انباشته شده بود کز کرده بود و کار می کرد گاهی در کنار این یادداشت های طبی روزانه براثر الهامی ناگهانی « بازی انسان ها » ی خود را انشا می کرد و می نوشت این یک نوع یادداشت های غم انگیز و اضطراب آور روزانه بود یک نوع مجله ای که در آن شعر ، نثر و همه چیز یافت می شد . هرچیز که این عقیده را که دیگر خود او نیست و نقش پوچ و بیهوده ای را بازی می کند به او تلقین می کرد روی صفحه کاغذ می آورد . اتاق روشن و آفتاب رو و سفید کرده در روشنایی شیری رنگ پاییز زرین که پس از عید « معراج باکره مقدس » درخشان شده بود غوطه می خورد .
بوریس پاسترناک
دکتر ژیواگو
برگردان دکتر علی اصغر خبره زاده